logo03

پروفسور محمد عبدالسلام،به روایت پروفسور محمد عبدالسلام

پروفسور محمد عبدالسلام،به روایت پروفسور محمد عبدالسلام
من در سال ۱۹۲۶ در روستای جانگ که بخشی از هند تحت اشغال انگلیس بود و اکنون جزو پاکستان است متولد شدم . پدرم معلم و کارمند آموزشی در اداره آموزش و پرورش و مادرم خانه دار بود و شش برادر و یک خواهر داشتم. خانواده  ی ثروتمندی نداشتم اما پدرم توجه بسیار زیادی به تکالیف مدرسه من نشان می داد و برایم آرزوهای بزرگی درسر می پروراند. من قصد داشتم که در شهرداری مرکزی هند که مسابقه ورودی داشت پذیرفته شوم. هر چند چنین نشد و وقایع زندگیم مسیر دیگری پیمود

دنیای پردازش آنلاین: من در سال ۱۹۲۶ در روستای جانگ که بخشی از هند تحت اشغال انگلیس بود و اکنـون جزو پاکستان است متولد شدم.
پدرم معلم و کارمند آموزشی در اداره آموزش و پرورش و مادرم خانه دار بود و شش برادر و یک خواهر داشتم. خانواده  ی ثروتمندی نداشتم اما پدرم توجه بسیار زیادی به تکالیف مدرسه من نشان می داد و برایم آرزوهای بزرگی درسر می پروراند. من قصد داشتم که در شهرداری مرکزی هند که مسابقه ورودی داشت پذیرفته شوم.
هر چند چنین نشد و وقایع زندگیم مسیر دیگری پیمود.
به یاد می آورم که در حدود سال ۱۹۳۶هنگامی را که معلممان در مدرسه،یک سخنرانی درباره نیروهای بنیادی طبیعت ایراد و از گرانش آغاز کرد. البته همه ما پیش از این درباره گرانش چیزهایی شنیده بودیم. سپس او ادامه داد و گفت « الکتریسته».
نیرویی وجود دارد که آن را الکتریسته می نامند، اما این نیرو در روستای جانگ ما وجود ندارد و در شهـر مرکزی لاهور در۱۰۰مایلی شرق ما موجود است.
او به تازگی مطالبی درباره نیروی هسته ای شنیده بود و می گفت فقط در اروپا وجود دارد. این خاطره نشان دهنده چیزهایی بود که در کشورهای در حال توسعه آموخته می شد. چهارده ساله بودم که در بورس کالج دولتی لاهور، با بالاترین نمره ای که سابقه نداشت پذیرفته شدم. به یاد دارم که وقتی از لاهور به روستای خود بازگشتم همه مردم به استقبالم آمده بودند. در حدود شانزده سالگی نخستین تحقیقم را نوشتم که این تحقیق در نشریه ریاضی منتشر شد، اما در واقع تا زمانی که به دانشگاه کمبریج نرفتم به طور جدی به کار تحقیق نپرداختم .
فرصت بسیار خوبی نصیبم شد که بورسیه گرفتم و به کمبریج رفتم، اما به دلیل جنگ، امتحان های شهرداری مرکزی هند معلق شد و سه وزیر پنجاب سرمایه های پولی را به جنگ اختصاص دادند، اما بخشی از آن باقی ماند و پنج بورسیـه بـرای تحصیـل درخارج تعیین شد.
در سـال ۱۹۴۶ سعی کردم تا در یک کشتی کوچک پر از خانواده های انگلیسی که قصد داشتند هند را پیش از استقلال ترک کنند، جایی پیدا کنم. اگر آن سال نرفته بودم، نمی توانستم به کمبریج راه یابم. سال بعد، هند و پاکستان از هم جدا شدند و بورسیه برداشته شد و من در کمبریج نفر اول دوره دو ساله ریاضیات شدم.
در حالی که هنوز یک سال دیگر از بورسیه ام باقی بود و تردید داشتم امتحان سه ساله ی ریاضیات عالی را انتخاب کنم یا امتحان فیزیک بدهم، بر اساس راهنمایی مشاورم آقای فرد هویل که گفت:
« اگر بخواهی فیزیکدان شوی، حتی فیزیکدان نظری، باید دوره تجربی کوندیش را بگذرانی. در غیر این صورت کسی تو را به عنوان یک فیزیکدان تجربی نمی شناسد.»
من به آزمایشگاه کوندیش که در آن جا رادفورد آزمایش های خود را بر روی ساختار اتم انجام داده بود،پیوستم.
کوندیش آزمایشگاه برجسته ای برای کارهای آزمایشگاهی و مرکزی برای فیزیکدانان سراسر جهان بود . اگر چه من در کارکردن با وسایل آزمایشگاهی کم طاقت بودم اما برای آن که شما آزمایشگر قابلی باشید شما باید نسبت به کارهایی که تحت کنترل شما نیستند، صبور باشید. فکر می کنم که نظریه پرداز هم باید از همین صبر و حوصله برخوردار باشد.
البته صبوری او به عواملی چون خلاقیت، استنباط و علاقه او بستگی دارد.
نخستین آزمایشی را که خواستم انجام دهم تعیین تفاوت طول موج دو خط D سدیم بود که در طیف سدیم بسیار مشخص هستند. من گمان می کردم که اگر بر روی کاغذ نمودار خط راستی رسم کنم سپس آن خط را محدود کرده و جدا سازم مقدار لازمی که می خواستم اندازه گیری کنم به دست می آمد.
از نظر ریاضی خط راست با دو نقطه مشخص می شود و اگر شما یک نقطه دیگری را مشخص کنید از نظر ریاضی کافی است، زیرا سه نقطه روی آن خط دارید، دو نقطه برای مشخص کردن خط راست و نقطه سوم برای اطمینان است.
سه روز طول کشید تا تجهیزات را آماده کرده و پس از سه بار خواندن آن ها را علامت گذاری کردم. آن روزها علامت گذاری از کارهای آزمایشی در کلاس، به عنوان امتحان پایانی به حساب می آمد. آقای «دنیس ویلکین سون» یکی از افرادی بود که کار تجربی ما را نظارت می کرد و من گزارش کارم را به او دادم.

او به خط راستی که من کشیده بودم نگاه کرد و پرسید: سابقه تحصیلات شما چیست؟
من گفتم «ریاضیات» او گفت اوه!، منهم همین فکر را کردم.
تو باید به جای آن که سه بار خط خوانی کنی باید هزار بار این کار را می کردی و از این هزار بار خواندن یک خط راست ترسیم می کردی. از آن روز به بعـد من کارم را رها کردم و نمی خواستم به کارم برگردم و بسیار سعی کردم که در باقیمانده سال از دنیس ویلکین سون دوری کنم! هنوز نتایجی که از آزمایش سال ۱۹۴۹ به دست آوردم را به خاطر می آورم.
در سال ۱۹۵۱ به لاهور بازگشته و در دانشگاه شروع به تدریس کردم. اما چون تنها فیزیکدان آن جا بودم کاملاً منزوی شدم. در آنجا به دست آوردن نشریات و ارتباط با موضوع های مورد نظرم بسیار سخت بود. به این دلیل من مجبور شدم کشورم را ترک کنم تا فیزیکدان باقی بمانم.
نداشتن ارتباط میان دانشمندان کشورهای در حال توسعه بدترین نوع مصیبتی است که با آن روبرو هستند. دانشمندان این کشورها نسبت به کشورهای ثروتمندتر از سرمایه و فرصت های کافی بهره مند نیستند. در این کشورها هیچ گروه یا جماعتی که دارای فکر و کار مشترک در یک زمینه مشابه باشند وجود ندارد.
به همین دلیل بود که در سال ۱۹۶۴سعی کردم دانشمندان را در مرکز بین المللی فیزیک نظری که در تریست تأسیس کردم گرد هم آورم. این مرکز تسهیلاتی برای دانشمندان فراهم کرده به طوری که بتوانند مدت طولانی در کشور خود بمانند اما تنها برای حدود سه ماه حدود به منظورادامه تحقیقاتشان به این مرکز مراجعه کنند.
آن ها به دیدن دانشمندانی می آیند که روی موضوع مشابه کار می کنند و در آن جا دیدگاه تازه ای می یابند و به کشور خود بازمی گردند و در واقع نماینده ای می شوند که چهره تازه از دانش و فناوری را در کشور خود معرفی کنند.
درسال ۱۹۵۴ به کمبریج بازگشتم و به عنوان دانشیار به عضویت کالج سنت جان درآمده و سه سال بعد استادی کالج سلطنتی لندن را پذیرفتم. درهمان جا بهترین گروه فیزیک نظری جهان را تأسیس کردم.
اوج موفقیت من در رشته فیـزیک در سال ۱۹۷۹ بود که با مشارکت شلـدون لی گلاشـو (Sheldon Lee Glashow) و استیون وینبرگ (Steven Weinberg) جایـزه نوبل فیزیک را دریافت کردم. این جایزه به خاطر ایجاد وحـدت بین الکترو مغناطیس و نیروی هسته ای ضعیف در نظریه «الکتـرو ضعیف» اهـدا شد ( الکتـرو ضعیف واژه ای است که در سال ۱۹۷۸ ابداع کردم) این نظریه یکی از دستاوردهای مهم علم فیزیک در قرن بیستم بود.
این نظریه با انجام آزمایش های تجربی باید به اثبات می رسید و مهمترین نتیجه ای که به آن رسیدیم وجـود ذرات پرانرژی جدید بود. برای امتحان این نظریه ناچار بودیم که فیزیکدان های تجربی را که روی شتاب دهنده های بزرگ ذرات کار می کردند قانع کنیم تا وسایل جدیدی بسازند.
در اصل برای تولید شرایطی شبیه آن چه در چند لحظه اول پیدایش جهان وجود داشته است. در سال ۱۹۸۳ تائید نهایی نظریه با کشف پیشگویی ذره ها – مرکز بردار واسطه – به دست آمد. ذره های فرضی در چند لحظه کوتاه در شرایط کیهانی شتاب دهنده سرن دیده شدند. این پدیده موقتی کافی بود که نشان دهد نظریه وحدت، طبیعت بنیادی ماده را نشان می دهد. در سال ۱۹۸۴این تائیدیه تجربی منجر به اعطای جایزه نوبل برای کارلو روبینا و سیمون وان درمیر شد.
من که پیش از این درباره مشکلات فعالیت های علمی درکشورهای در حال توسعه گفته بودم می خواهم با یک تقاضا این موضوع را به پایان برسانم . سرمایه ای که در کشورهای در حال توسعه برای علوم اختصاص داده شده بسیار ناچیز است و مجامع علمی آن ها از حد لازم بسیار کمترند.
کشورهای در حال توسعه باید بدانند که مردان و زنان دانشمند سرمایه های گران بهایی هستند. آن ها باید فرصت ها و مسؤولیت هایی را برای پیشرفت های علمی وفنی کشورهایشان در نظر بگیرند. همان تعداد کمی هم که وجود دارند بدون استفاده مانده اند.
هدف این کشورها باید آن باشد که تعداد دانشمندان خود را افزایش دهند زیرا دنیا به دو قسمت تقسیم شده است. قسمتی که از دانش و فناوری برخوردارند و قسمت دیگر که از آن بی بهره اند و نقشی در تعادل ندارند. وظیفه ما آن است که این بی عدالتی را جبران کنیم.
اين مرد بزرگ كه در طول زندگي پربار خود از هيچ كوشش و تلاشي در جهت اعتلاي علم فروگذار ننموده بود، پس از يك دوره طولاني بيمار ي سخت، سرانجام در روز 21 نوامبر سال 1996 ميلادي در آكسفورد چشم از جهان فروبست. پيكر وي در موطنش يعني پاكستان به خاك سپرده شد.

در ایـران

پروفسور محمد عبدالسلام در سفری به ایران، کتاب تاریخچه مختصر زمان را به ایرانیان معرفی و در یک مصاحبه تلویزیونی، خواندن آن را به بینندگان توصیه کرد.
به افتخارش کتابخانه دانشکده ی  فیزیک دانشگاه صنعتی شریف به نام او نامگذاری شده است.

منبع: ماهنامه دنیای پردازش

 

 

مطالب جدید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *